
صبا کاظمیان
صبا کاظمیان زاده ی نخستین روز مردادماه 1362 در استان خراسان شمالی و هم اکنون ساکن تهران است.او از کودکی تحت تاثیر راهنمایی های پدر گرایشی بارز به شعر و داستان نشان داد و مطالعه ی اثار ادبی کلاسیک ایران و ادبیات معاصر جهان را از سالهای نخست دوران راهنمایی به طور جدی و بر اساس علاقه اغاز کرد .اودوره ی راهنمایی و نیمه ی نخست دبیرستان را در مدارس استعدادهای درخشان گذرانید و از سال سوم دبیرستان به قصد ادامه ی تحصیل در رشته ی زبان و ادبیات فارسی به رشته ی ادبیات و علوم انسانی پیوست و در سال 1380 با کسب رتبه ی 301 دانشگاه دولتی و رتبه ی 7 دانشگاه ازد اسلامی ،در رشته ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد و تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد.
صبا کاظمیان سرودن شعر را از سالهای نخست دوران دانشگاه و پس از آشنایی با مکاتب و نظریه های ادبی به طور جدی آغاز کرد و در محافل و انجمن های شعر دانشجویی حضوری فعال داشت.
حاصل نخستین تجربیات شعری او به عنوان "رودهای بی خانه " درسال 1391توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شد و توجه منتقدین و جامعه ی ادبی را به خود جلب کرد ؛ این مجموعه که تحت تاثیر هایکو و ادبیات شرق دوراست ،نقد و نظرهای بسیاری از بزرگان نقد ادبی کشوررا به خود اختصاص داد که از ان جمله می توان به نقد فیض شریفی در روزنامه ی نگاه شیراز، لیلا کردبچه در روزنامه ی قدس ، امین فقیری در روزنامه ی عصر شیراز،حمید رضا شکار سری در روزنامه ی قدس و نقد مفصل سیروس نوذری اشاره کرد؛همچنین این کتاب نامزد دریافت عنوان"کتاب سال" 1391 از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد بوده است . درسال 92 مجموعه ی دیگری که شامل هفتاد شعر آزاد است به عنوان "کوچ مرغابیان،دو برکه ی متروک " به اراده ی نشر هندزمدیا در لندن و برای مخاطبان فارسی زبان مقیم اروپا و آمریکای شمالی منتشر شد و مورد استقبال گسترده ی مخاطبان قرار گرفت این کتاب در کمتر از یک سال در استانه ی تجدید چاپ قرار دارد.
صباکاظمیان در حال حاضر مجموعه ی سومی در دست انتشار دارد که شامل صد شعر ازاد است ؛در این مجموعه زبان و نگاه ویژه ی شاعر نمود گسترده تری خواهد یافت.
شما میتوانید برخی از شعرهای صبا کاظمیان را در اینجا بخوانید .
این انگشت اشاره
تو را نشان می دهد
ماه
تمام راه با من آمده است
می ترسم همه چیز به عقب برگردد
آنجا که نوح
جفت ها را اشتباهی برد
و مردی در تماشای رفتن کشتی
غرق شد
آه..
تصویرت نمی گذارد مه را تماشا کنم
می ترسم تمام پیرهن هایی که مادرم پیش از این پاره کرده
بپوشم
بادبان کنم
و باز
از کنارت
برهنه برگردم...
صبا کاظمیان
پرده ها را کشیده ام
اما
شب به خانه درز کرده است
تکه های یک چراغ شکسته،
نه!
ستاره ها به پایم فرو می روند
رد خون را بگیر
از همین شعر می رسی به خیابان
به میدان
به ساعت
که عقربه هایش دقیق لنگ می زنند
می رسی به پای پدر
که گوشتش
راه را برای گلوله باز کرد
استخوانش بست
و پوستش
جای زخم را فراموش کرده است
مثل نام قبلی میدان
نام قبلی شهر
.
.
.
رد خون را بگیر
می رسی به پای پدر
که از گلوله های مانده در تنش
فرار می کند...
صبا کاظمیان
پرنده ای که بر شانه ام نشسته
حرفی است
که از دهانت پرید
چقدر قفس در دلت هست
چقدر "نمی گذارم بروی"
چقدر "پشیمانم"
چقدر "دوستت دارم"!
چقدر دوستت دارم وقتی
با پرنده ات به خیابان می روم
انگار نه انگار درخت نیستم
انگار نه انگار
کویر
زیر پوستم نشسته
و از دور چشم هایم شروع کرده است
نه! پرنده ات را پس بگیر
می ترسم مرا ببینی و نشناسی
صبا کاظمیان