سوگل حیدری
سوگل حیدری٬ متولد ۱۳۶۲/۹/۲۱ در تهران ادبیات و شعر را از دوره ی نوجوانی٬ با گذراندن دوره های تخصصی شعر٬داستان نویسی و ترانه٬ آغاز نمود .
بعد از وقفه ای نسبتا طولانی با اتمام تحصیلات دانشگاهی و اخذ مدرک کارشناسی حسابداری و کارشناسی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی٬ فعالیت حرفه ای خود را در سرودن شعر و ترانه از سرگرفت و تاکنون آثاری در ژانرهای متفاوت ترانه از وی منتشر شده است.
وی هم اکنون علاوه بر همکاری با خوانندگان مختلف٬ در حال اتمام و انتشار اولین کتاب شعر رسمی خود و اولین بخش از مجموعه دکلمه هایش می باشد .
در اینجا برخی از آثار سوگل حیدری را می توانید بخوانید .
ترانه ها:
اخطارهای تلخ
روزایِ خوبی نیست، می دونم
اینجا منم مثلِ تو،درگیرم
سخته تحمل کردنِ این وضع
سخته ولی من ساده می گیرم
تو این روزای تلخ،می تونی
اطرافیانو خوب بشناسی
طوری زمینت می زنن یک روز
دیگه نتونی رو پاهات وایسی
باید که تنها باشی با دردات
عادت شه،هرچیزی که می بینی
عینِ خیالِ بعضیا هم نیست
که تو تا این اندازه غمگینی
دستت رو زانوی خودت باشه
اینجا یه پایِ عشق، می لنگه
تکیه کنی به سینه ی دیوار
بهتر از آدمهای صد رنگه
اخطارهایِ جدیِ تلخن
گاهی میان آروم، بیخِ گوش
چاهی اگه پیشِ پاهات باشه
هُل می دنِت،زودتر بیفتی توش
دیگه ازت چیزی نمی مونه
وقتی که از بن بست لبریزی
بعدِ هزارتا باخت،به دنیا
داری با مرگت تاس می ریزی!
دستت به زانوی خودت باشه
اینجا یه پای عشق،می لنگه
تکیه کنی به سینه ی دیوار
بهتر از آدمهای صد رنگه
سوگل حیدری
قاب عکس
انگار، صد ساله ازم دوری
صد ساله تو بن بست می مونم
این که تو ترکم کردی، یادم هست
اما دلیلش رو نمی دونم
حرفی بزن شاید که قانع شم
چی دیدی از من که دلت رو زد
ما که واسه همدیگه می مردیم
پس چی سر این رابطه اومد؟
برگرد، از من بی خبر موندی
حالم تماشائیه از نزدیک
از عشق تا نفرت، یه مرزی هست
مرزی مثِ یک تارِ مو، باریک
مثلِ یه قابِ عکسِ رو به نور
کمرنگ می شه، جات تو تقدیرم
تا زوده برگرد و تلافی کن
دارم خودم رو از تو می گیرم
روخاطراتت، خاک می ریزی
زخمام، عمقش بیشتر می شه
حرفی بزن، اینجا یه عاشق هست
که از سکوتت، داره کر می شه
از بی وفایی هرچی که می گن
دائم منو یادِ تو می ندازه
برگرد، می دونم پشیمونی
این عشق داره رنگ می بازه
مثلِ یه قابِ عکسِ رو به نور
کمرنگ می شه، جات تو تقدیرم
تا زوده برگرد و تلافی کن
دارم خودم رو از تو می گیرم
سوگل حیدری
باور نمی کردم
از خونه بیرون می زنی اما حواست نیست
چشمِ یکی با انتظارت، خیس و مرطوبه
با دیدنت، دستای سردش داره می لرزه
قلبش به دیوارای سینه ش، داره می کوبه
رد می شی آروم از کنارم، اما یادت نیست
تو قول دادی تو دلم، غصه نمی ذاری
زیرِ همه حرفات زدی، اما چقد راحت!
من فکر می کردم بهم وابستگی داری
باور نمی کردم دروغ می گی
باور نمی کردی دوسِت دارم
رفتی سراغِ زندگیت، اما
از تو نمی شه دست بردارم
چه سخته باور کردنِ اینکه
تو دیگه پیشم برنمی گردی
کاشکی نمی شکستی غرورم رو
کاشکی باهام بد تا نمی کردی
من سادگی کردم، دوباره سادگی کردم
مثل همیشه خوش خیالی، کار دستم داد
کلِ دروغات باورم شد، عاشقم کردی
اما وجودم مثلِ اشک، از چشمِ تو افتاد
با پنجره های اتاقت درد و دل کردم
چَن روزه کوچه، داره واسَم دل می سوزونه
کاشکی می فهمیدی چه دردی داره دلتنگی
کاشکی بفهمم رفتنی، هرگز نمی مونه
باور نمی کردم دروغ می گی
باور نمی کردی دوسِت دارم
رفتی سراغِ زندگیت، اما
از تو نمی شه دست بردارم
چه سخته باور کردنِ اینکه
تو دیگه پیشم برنمی گردی
کاشکی نمی شکستی غرورم رو
کاشکی باهام بد تا نمی کردی
سوگل حیدری
آزاد:
شب پنجره ایست
که رازداری نمی داند چیست
این حقیقت تلخ را هیچ پرده ای نمی پوشاند
شب
برمی گردیم
من با جسدم
تو با عطر جسدی دیگر
که زیباست
شعر هم نمی گوید
همه ی ما اما٬ خسته ایم
من٬ تو٬ او...
کاش دیگر باد نیاید
سالهاست که باد در این خانه٬ ساز مخالف می زند
می وزد از خانه ی ما به بیرون
و هرروز
جای خالی آنچه برده
در ذهنم زوزه می کشد
ما با باد٬ دردهای مشترکی داریم
یکی از همین شب ها
شبی که آنتن تلویزیون
بعد از هم خوابی با طوفان
قصد خودکشی داشته باشد
هردوی ما
پرچم سیاهمان را تکان خواهیم داد
روی پشت بامی که سقف نیست...
سوگل حیدری
مایه ی خجالت است
مثل شب ادراری دختری دمِ بخت
مثلِ رطوبتِ تفی سربالا
که از دهان دوربین های مدار بسته
با خُرده هایی
از سرقتِ بیمارگونه ی یک خودکار بیک
بر صورتِ فلان الدوله خانِ ایکس نژاد٬ می افتد!
من
نام این چند وجهی های نامنظم را نمی دانم
سرگیجه های پرسرعت
در برابر لبخندی بعید
که اتفاقی٬ اتفاق افتاده است٬
هضم نمی شود در من
حل نمی شود در صافی ام
خرده شیشه هایی که گاهی سیاستمداری اش می خوانند
و گاهی...
من
این آدم ها را نمی فهمم
من هنوز...
این آدم ها را نمی شناسم...
سوگل حیدری
دستمال های کاغذی
اشباع می شوند و بالا می آورند...
و بغض
انگشتی ست به حلق دنیا
وقتی روی هیچ کاغذی جا نمی شود
سفره ای بیاور
نانش را می خوریم و اشک هامان را پاک می کنیم
سفره می تواند چتر باشد
وقتی باران، بی امان می بارد
تنها کافیست خام نمانیم
هرچند که سالهاست ما را می پزند!
سوگل حیدری